۲۸ آبان ۱۳۹۰

دیگر از من نپرس!!


همیشه اولین سوالی که چه به طور رسمی‌ یا غیر رسمی‌ از یک پناهجو پرسیده می‌شه اینه که اگر به وطنت برگردی جانت در معرض خطر خواهد بود یا نه؟


پناهجو! کسی‌ که چشماشو می‌بنده و بدون یک نگاه به پشت سر وطنشو،عشقشو،خاکشو ترک می‌کنه، کسی که پنهانی بدون صدا، نه با تبر، بلکه با اره ای‌ ریشه هاشو از وجودش جدا می‌کنه و میره به جائی‌ که برای همیشه بار غربت رو شونه هاش سنگینی‌ می‌کنه.

من به این سوال اعتراض دارم. آیا فقط مساله جان در میان است؟
آیا آخر هر چیز تسلیم جان است؟
من این سوالو توهین قلمداد می‌کنم.
چرا که بر همگان مبرز است که گرفتن جان و روح انسان ها برای رژیم مستبد ایران، هیچ جای تعمقی ندارد.

هر گاه کوچکترین موردی کیان رژیم اسلامی را به خطر بیندازد، مقابله صورت می‌گیرد.
خواه خندیدن باشد و خواه گریه، خواه سکوت باشد و خواه فریاد، چه زیبایی‌ باشد و چه زشتی، حتی اگر زنان میهن من از سرما به پوشیدن پوتین پناه ببرند مرتکب جرم شدند ، عمل ایشان خلاف شرع اسلام محسوب گردیده و برخورد قانونی ضرورت می‌یابد؛ من به نمایندگی‌ تمام زنان آزاده میگویم، من زنی‌ هستم آزاد خواه نه به معنای سرگشتگی بلکه به تعبیر واقعی اش، می‌خواهم بنویسم، بخندم و گاه بر احوال آشفته یِ خود در این میان بگریم و می‌دانم تمام اندک چیزی که می‌خواهم بر خلاف اسلام و قانون دیکتاتوری ایران است.

آنچه را که می جویم آزادی روح است نه جسم و زنان سرزمین من به اثبات رساندند این را،آن لحظه که جاویدان ندا خونش را به آزادی هدیه داد چشمانش فریاد زدند آزادی را.

پس همهٔ دنیا بدانند دغدغهٔ من نه جان است، روحی ست که تصاحب و اسیری را تحمل نتواند، دیگر از من نپرس اگر به وطن برگردی خواهی‌ مرد؟ !!!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر